عکس یکسالگی علی در مجله خانواده سبز
گل پسر مامان
سلام این روزا گل پسر مامان خدا رو شکر خیلی سرحاله بازی میکنه خوب غذا می خوره در کل شنگوله مامان وبابا هم خوشحالن از اینکه علی آقا بهتر شده .... کلا پسر مامان هر وقت می خواد دندون در بیاره خیلی اذیت میشه و بی تابی میکنه من که وقتی میبینم علی غذا می خوره و وقتی بهش غذا میدم دستمو پس نمیزنه میخوام بال در بیارم ایشالا همینطوره پیش بره و یه خورده وزن بگیره (چون یه کمی تو روزایی که مریض بود کاهش وزن پیدا کرده بود) و ما رو خوشحال کنه وبه قول خودش خوب عزا (غذا) بخوره ...
نویسنده :
بابا احسان
9:17
❤☆ علی زائر امام رضا (ع)❤☆
عکس علی که تو آتلیه مشهد گرفته این دومین باری بود که رفته بود زیارت امام رضا (ع) بار قبلی هم دو ماهش بود ...
نویسنده :
بابا احسان
12:58
♣♣ علی کوچولو زائر 18 ماهه امام حسین(ع)♣♣
♣♣ کربلایی علی ♣♣ دو هفته پیش بود که من و مامان علی تصمیم گرفتیم که تو سایت سازمان حج(www.atabat.haj.ir) تو قرعه کشی عتبات و عالیات شرکت کنیم که اگه قسمت بود و آقا قبول کنه بریم پابوسش همین سه روز پیش بود که با به مراجعه به سایت و نتایج قرعه کشی خدا و امام حسین (ع) کمک کرد و اسممون دراومد که انشاءالله 19 بهمن اعزام بشیم علی آقا که دفعه اولشه که مشر...
نویسنده :
بابا احسان
21:58
خوش اومدید
عـــلـــی کچـــل
قابل توجه خاله مرضیه اینم سورپرایزی بود که گفتم علی رو کچل کردیم ...
نویسنده :
بابا احسان
14:07
عــــاشـــــورا
روز عاشورا طبق آیین هر ساله با هیئت تا امامزاده شیرمرد عزاداری میکنیم هیئت که صبح زود شروع به زنجیر و سینه زنی کرد ما نتونستیم به جمعشون بپیوندیم آخه اون موقع صبح هوا سرد بود و علی هم که همچنان سرماشو داشت نتونستیم بریم و یه ساعتی خونه بودیم و بعد با ماشین علی و مامان و عمه فاطمه البته با رانندگی مامان میانبرد رفتیم شیرمرد و من و علی هم پیاده رفتیم جلو هیئت سینه زدیم تا امامزاده و بعد تعزیه... علی جلوی هیئت عزاداری علی در گهواره علی اصغر علی و بابا حاجی و فاطمه علی در هنگام تعزیه ...
نویسنده :
بابا احسان
13:54
نیمه اول آذر نود
10/9/90 پنجشنبه تو این روز که پنج شنبه بود به اتفاق علی و مامانش رفتیم نورآباد خونه اقاجون ناهارو اونجا صرف کردیم و بعد از ظهر هم با مامان جون و عمه فاطمه رفتیم امامزاده شیرمرد و گلزار شهدا و فاتحه ای برای اموات خواندیم و بعدش هم رفتیم بازار برای خونه آقاجون که تازه بازسازی کرده بودن فرش انتخاب کردیم و علی هم که گوشی مامانش(که بابایی برا تولدش خریده بود) دستش بود و آهنگ گوش میداد به نشانه اعتراض کوبیدش زمین و صفحش سوخت شب هم که شب پنجم محرم بود همه رفتن حسینیه دعا و زیارت و من و علی خونه بودیم بعد یکی دو ساعتی گریه بیوقفه ای راه انداخت که مجبور شدم رفتم دنبال مامانش و بقیه و اومدن خونه 11/9/90جمعه ...
نویسنده :
بابا احسان
13:27
کوچولوی مامان
سلام دیروز عصر حدود ساعت ٥ بابای علی اومد ٦ روزی بود که بابایش رفته بود سرکار. وقتی بابایی اومد علی تازه بیدار شده بود زیاد سرحال نبود ولی وقتی باباشو دید خندید و پرید تو بغلش منم که منتظر احسان بودم نهار نخورده بودم منتظر بودم احسان بیاد با هم بخوریم ولی علی گریه واذیتاش شروع شد و نذاشت ما غذا بخوریم و خیلی بهونه گیری میکرد بعدش باباییش چون خیلی خسته بود رفت خوابید ومنم کلی با علی سرو کله زدم تا بالاخره ساعت ١٠ شب بود به خواب ناز رفت.... این روزا علی خیلی بهونه گیری میکنه غذا نمیخوره وبیشتر گریه میکنه تو این چند روزی که باباش نبود خیلی بهونه بابایش رو میگرفت گل پسر مامان البته بیشتر به خاطر مریضیش و دندوناشه وگرنه ما...
نویسنده :
بابا احسان
15:10